به دنبال راهی برای فرار از زمان

هنگامی که همه از شادی به یک طرف می‌دوند، اخم میکنی و راهت را عوض. مخالف همه میدوی. همه به سرعت در حال بالا رفتن از پله و در حال ساختن آینده‌اند، اما تو، برخلاف جهت همه میدوی و سعی داری به‌جای آینده، گذشته را بسازی. 
به دنبال راهی برای فرار از زمانی، غافل از اینکه چه کوه‌ها و جنگل‌های زیبا و بی‌شماری را پشت سر گذاشته‌ای؛ و فراموش کرده‌ای که حتی نگاهی به آنها بیندازی. 
به دنبال راهی برای فراز از زمان، مخالف همه میدوی، مخالف همه حرکت میکنی. اما وقتی به ساعت می‌نگری، باز هم عقربه‌ها در یک جهت حرکت می‌کنند. 
غافل از من، غافل از خودت، غافل از زیبایی‌ها، چه ها که برای فرار از زمان نمی‌کنی. 
قبلا بارها به تو گفته‌ام، زمان، بخاری است بی حجم.نه دیدنی و نه بوییدنی، نه لمس کردنی و نه شنیدنی. ولی باز هم سعی میکنی آن را محصور کنی و در دست بگیری. ساعتت را در دست می‌فشاری و من که از دیدن تو، در آن حالت عصبی و وحشت‌زده، ناراحتم، سعی میکنم تو را نوازش کنم و تسکینت بدهم. 
کاش انقدر از من غافل نبودی. من و تو، زوج عالی‌ای می‌شدیم. آن‌وقت یک روح و یک جسم می‌شدیم. اگر لحظه‌ای به من گوش می‌کردی، جسمت را فراموش و غرق در من می‌شدی. 
کاش سعی می‌کردی این چند صباح مانده را، با خیالِ لذت‌آورِ حصارِ زمان نابود نکنی. 
۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
درباره من
همچو گیسوی بلند تو شبی می‌باید
تا بگویم که دلم از تو چه‌ ها میخواهد..
شاعر: نامشخص :|

#کپی_ متن‌های_ وبلاگ_ ممنوع
دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان